بررسی اجمالی نقش رهبر در جامعه اسلامی
نویسنده: ابراهیم حمیدیا
جماعتی به انتظار ایستاده بودند. از دور که دیدندش، صدای هلهلهشان رفت به آسمان. سر ذوق آمده بودند، «طلَعَ البدرُ عَلینا...». درست دیده بودند، این محمّد(ص) بود که از دور نمایان شده بود. خسته از راه طولانی و پر خطر به یثرب رسیده بود. اهل یثرب، خود از او خواسته بودند که بیاید. بیاید تا آنها را نجات دهد از ظلمها و ستمها. آنها از اوّلین یاوران خدا و رسول بودند. بدون یاوری آنها، محمّد(ص) کارش به جایی نمیرسید، گوینده مستمع میخواهد دیگر. در مکّه چنان خفقانی بود که آنان که جرمشان لبّیک به دعوت محمّد(ص) بود، هر لحظه انتظار شکنجه و آزار، آزارشان میداد. مکّه اصلاً جایی نبود که محمّد(ص) بتواند نقشههایش را عملی کند. سلطهی ابوسفیانها و ابوجهلها آن قدر ریشه دوانده بود که نهال نوپای محمّد(ص) در مکّه، یارای مقابله با آن را نداشت. نه این که قدرتش را نداشت. قوّت ایمان رسول(ص) آن قدر هست که جهانی در مقابلش کم میآورد؛ پشتش گرمِ خالق جهان است دیگر. امّا پروردگار، سنّتها و قواعدی دارد که برای رسول(ص) هم همانها جاری است. او هم اگر یار نداشته باشد و فضای اطرافش مهیّا نباشد، کارش پیش نمیرود.
پس از هجرت، تعلیم و تربیت و تلاشهای پیامبر(ص) برای برپایی یک حکومت آغاز شد. یک عدّه که دور هم جمع میشوند، بینشان روابطی است و قرار است با هم زندگی کنند؛ پس نیاز به حکومت دارند. این حکومت رهبر میخواهد. رهبرش هم خود پیغمبر(ص) بود. همه این را پذیرفته بودند. امّا در این میان بودند کسانی که کارشکنی میکردند و کم هم نبودند وبررسی آنها و فعّالیتهاشان برای خود، بحث مجزّایی نیاز دارد که از آن عبور میکنیم. محمّد(ص) کار آسانی نداشت. یک عدّه مهاجر و انصار اطرافش بودند که تعدادشان بسیار اندک بود و همهی جمعیت حکومتش و همهی یاورانش را هم همینها تشکیل داده بودند. از ساز و برگ هم خبری نبود. جنگهایشان با مشرکین مکّه واقعاً نابرابر بود. از یک سو با مشرکین طرف بودند و از یک سو با یهودیان مدینه و توطئههاشان و از سوی دیگر با منافقانی که خدعههاشان کم از دو دستهی دیگر نداشت، بلکه خطرناکتر هم بود. این سه دسته بعضاً ید واحده میشدند برای زمین زدن حکومت پابرهنهگان مدینه. این حکومت با این حجم فشارها، چگونه پابرجا ماند؟ همهی آن چه میخواهم در این نوشته بگویم، همین است که چگونه؟ برای درک حجم بالای فشارها و توطئهها، کافی است بدانیم که این حکومت دهها بار به مصاف دشمنان مختلف رفته است تا بتواند موجودیت خود را حفظ کند. جنگ، پشتِ جنگ. انسان، تاریخ آن زمان را که میخواند تعجّب میکند که آن مهاجر و انصار چگونه آن حیات پرمخاطره را تحمّل میکردند. حیاتی که در آن باید شمشیر و سپرت همیشه دمِ دستت باشد که نکند دوباره جنگی شود و اعزام شوی به منطقه برای مبارزه و معلوم هم نباشد که زنده برگردی یا مرده و همهی عمرِ این حکومت این گونه گذشت.
دوباره این سؤال را مطرح مینمایم که چه عنصری باعث شد که آن حکومتی که در ابتدا هیچ نداشت، در زمان حیات پیامبر(ص) توانست سلطهی مکّه را در هم شکند و آن را فتح کند؟ سلطهای که مدّتها بود مردم منطقه، آن را پذیرفته بودند. لابد پاسخ میدهید که ایمان و توکّل مؤمنین باعث آن فتوحات شده است. البتّه در این شکّی نیست، امّا همهی ماجرا این نیست. اگر این طور باشد و فقط همین مهم باشد که مردم در یک اجتماع و حکومت ایمانِ قوی داشته باشند، سؤال پیش میآید که این ایمان چگونه حفظ خواهد شد؟ چه تضمینی هست که پس از گذشت سالها و خوابیدن شور و احساس اوّلیه، روحیهی ایمانی مردم از دست نرود؟ این جاست که دیگر پاسخی نداریم. اصلاً بگذارید جور دیگری سؤالم را بپرسم. مگر در ادامهی همین حکومت پیامبر(ص) نبود که فاجعهی کربلا آفریده شد؟ امتداد همان حکومت بود دیگر. پس ببینید ایمان مردم به خودیِ خود حفظ نمیشود. آنهایی که در کربلا حسین بن علی(ع) را قطعه قطعه کردند، ادامهی سلسلهی همان مؤمنین زمان پیامبر(ص) بودند.
حتماً شنیدهاید که میگویند ریشهی واقعه کربلا را باید در سقیفه جست. شاید حتّی قبلتر از سقیفه. آری، در سقیفه شد آن چه نباید میشد. مردم هم پذیرفتند و علی(ع) هر چه کرد که مردم را آگاه کند، نتوانست. یاری نکردندش. یگانه یاورش زهرا(س) بود که او را هم شهید کردند. همین چند روز قبل بود که مردم پیامبر(ص) را بالای جهاز شتران دیدند که دست علی(ع) را بالا گرفته بود و او را مولا میخواند. هنوز یادشان نرفته بود که علی(ع) بود که در جایگه پیغمبر(ص) خوابید تا هجرتش میسّر شود. هجرتی که همهی این داستانها پس از آن بود و اگر نبود آن... هنوز یادشان نرفته بود غزوهی اُحد را. غزوهای که در آن، مسلمین دور خوردند و لشکر از هم پاشید و هر کس به سمتی گریزان بود و این تنها علی(ع) بود که پروانهوار گرد پیغمبر(ص) میچرخید و حملات پیدرپی دشمن را پاسخ میداد و اگر نبود، به احتمال قریب به یقین پیامبر(ص) کشته شده بود. هنوز یادشان نرفته بود غزوهی احزاب را. روزی که عمرو از خندق عبور کرده بود و نعره میکشید و همآورد میطلبید و اضطراب بود که بین لشکریان موج میزد. و باز هم تنها علی(ع) بود و اگر نبود... هنوز یادشان نرفته بود خیبر را، هنوز یادشان نرفته بود...
این طریق، عَلمدار میخواهد؛ همین طوری طی نمیشود. دومین علمدار را 25 سال خانهنشین کردند و دیگر کار از کار گذشته بود. تا امیرالمؤمنین خواست جامعه را تکان دهد، سه جنگ بزرگ بر او تحمیل کردند و بعد از او هم خلافت تبدیل شد به سلطنت موروثی و دست به دست گشت و علمداران یکی پس از دیگری ناکام. دغدغهی اصلی تمامی امامان ما این بود که بتوانند حکومت تشکیل دهند و به رهبری بپردازند و متأسّفانه نتوانستند، نه این که نخواستند.
نظام سلطنتی 14 قرن ادامه یافت تا اینکه صلابت انقلابی خمینی کبیر، بار دیگر خاطرهی محمّد(ص) را زنده کرد. محمّد(ص) که به دنیا آمده بود، 14 کنگرهی طاق کسری فرو ریخته بود. حالا خمینی بود که آن عَلمی را که 14 قرن بر زمین مانده بود، روی دوش خود گرفت و برافراشت.
برای بعضیها باید هزار جور استدلال عقلی و نقلی بیاوری تا ولایت فقیه را قبول کنند. خیلی ساده است، مسلمین تا چه زمانی باید بنشینند تا مقدّراتشان را کافران رقم بزنند؟ این هم استدلال میخواهد؟ تا کِی باید تحقیر شویم از اجنبی؟ فهم این مسئله خیلی سخت است؟ خب باید حکومت تشکیل دهیم و اسلامی باشد. شما بفرمایید که میشود حکومت اسلامی داشت و رهبر نداشت؟ رهبری که رهبری کند. مواظب باشد که دستگاههای مختلف حکومت، انحراف پیدا نکنند. یک مطلبی را خدمت خوانندگان محترم عرض کنم. ببینید دوستان، یک زمانی بود که اگر میخواستیم از ولایت فقیه صحبت کنیم، باید همان بحثهای همیشگی را میکردیم که در کتابها خواندهایم. امّا الآن با گذشت بیش از 32 سال از عملی شدن تئوری ولایت فقیه، باز هم باید مثل 32 سال قبل استدلال کنیم؟ ولایت فقیه بیش و پیش از اینکه نقلی باشد، عقلی است.
یک نگاه به تاریخ سالهای اوّل انقلاب که بیاندازیم، پر واضح است که گرههای کور با سرانگشت امام(ره) باز میشد و بس. خیل انبوه توطئهها و نیزنگهای آن سالها، با شیخوخیت امام(ره) بود که از سر گذشت. یک نگاهی بیندازید به گروههای داخلی که با نظام مخالف بودند و چهها که نکردند. بعد اضافه کنید هجمههای خارجی به نهال نوپای امام(ره) و جنگ هشتساله و .... اگر قرار بود این حکومت رهبر نداشته باشد، یکی از این حوادث کافی بود که انقلاب در نطفه خفه شود. مگر میشود بدون رهبر؟! تاریخ ده سال اوّل انقلاب کاملاً این مطلب را نشان میدهد. این است که میگویم برای اثبات ولایت فقیه باید دلایل عینی و تجربی آورد. ببینید ارگانهای مختلف هر کدام در اوایل انقلاب چشمشان به کدام نقطه بوده است و اختلافها چگونه حل میشده است و خط کلّی کشور چگونه حفظ میشده است. کمی تاریخ خواندن میخواهد، از هزار جلد کتاب ولایت فقیه بهتر جواب میدهد. ضمناً با بررسی تاریخی کاملاً روشن میشود که باید ولایت مطلقه باشد. اگر بخواهد مطلقه نباشد، معنایش این است که رهبر محدود شود و احیاناً اگر در قسمتی از نظام انحرافی پیش آمد، حق دخالت نداشته باشد. بطلان این نظریه به لحاظ عقلی واضح است و باز هم حواله میدهیم به تاریخ. دخالتهای فراوان امام(ره) در اداره حکومت اگر نبود، چالشهای جدّی پدید میآمد. از عزل و نصبها بگیرید تا تشکیل و تأسیس نهادهای مورد نیاز و مأموریت دادن به این و آن و حل اختلافات بین مسئولین با حکم حکومتی و موارد دیگر.
راستش را بخواهید، ده سال آخر عمر امام(ره) خیلی شبیه ده سال آخر حیات پیغمبر(ص) است. نه اینکه امام(ره) در حد پیامبر(ص) باشد؛ خود امام(ره) هم بهتر از ما میداند که در مقابل معصوم(ع) عددی به حساب نمیآید. بحث این نیست. کافی است خودتان وقایع و شرایط ده سال اوّل انقلاب را مقایسه کنید با ده سالِ پس از هجرت و ببینید رهبران این دو برهه چه عملکردی داشتهاند و خود قضاوت کنید.
بعد از امام(ره) هم، رهبرِ فعلی رهبر شدند. از آن جا تا امروز هم باز کافی است که خط سیر حوادث و وقایع را بگیرید و بیایید جلو تا وضع معلوم شود. بعد از امام(ره) بود که انشعابها به صورت جدّی رخ داد. اگر چه در اواخر عمر امام(ره)، اختلافها کلید خورده بود، امّا زمانی شکافها خود را نمایان کردند که دیگر امامی نبود، ولی آقا بود. خب به نظرتان با وجود چپ و راست و اصولگرا و اصلاحطلب و کارگزاران و مشارکت و مجاهدین و مجمع روحانیون و جامعه روحانیت و دیگران که آبشان در یک جوی نمیرود، تا حالا چه طور جمهوری اسلامی سرِ پا مانده است؟ مگر در این 22 سال، اختلافات کم و ناچیز بودهاند؟ هجمههای خارجی مگر یکی و دو تا بودهاند؟ این آخریها را هم خودمان لمس کردهایم و نیازی به خواندن تاریخ نیست. بعد از آن انتخابات کذایی، کاندیدایی که رأی نیاورده است ادّعای تقلّب میکند و بعد هیچ سند محکمی هم ارائه نمیکند و با شورای نگهبان همکاری نمیکند. رئیسجمهوری که انتخاب شده جشن پیروزی میگیرد و لشکرکشی خیابانی میکند و با شال سبزش در آن مراسم طرف مقابل را تحریک میکند. طرف مقابل فردایش لشکرکشی میکند. همه پریدهاند به هم. بعضی میگویند باید انتخابات ابطال شود، انتخاباتی که میلیونها نفر نظر و رأیشان را ابراز کردهاند. این وسط تنها و تنها رهبر بود که شرایط را کنترل کرد و الّا معلوم نبود که چه بلایی به سرِ این کشور میآوردند.
البتّه این را هم بگویم که بررسی عملکرد امام(ره) و آقا خیلی بیش از اینها جا برای کار دارد و این نوشته ظرفیت بیش از این ندارد. در آخر باید عرض کنم که ما ولایت فقیه را با پوست و گوشت و استخوانمان درک کردهایم و آن را عملاً حس کردهایم؛ نه اینکه از کتابهای بیجان آن را از بر کرده باشیم و درود بر خمینی کبیر که این راه را برایمان گشود. همچنین این عَلمی را که امروز روی دوش رهبرمان است و یک روز روی دوش امام(ره) بود، همان عَلمی میدانیم که پیغمبر(ص) برافراشته بود و چقدر سادهاند آنانی که نمیفهمند این عَلم، همان عَلم است. و نیز اکنون منتظِرِ منتظَر هستیم تا بیاید و عَلم را از رهبرمان تحویل بگیرد تا تحقّق یابد وعدهی الهی که زمین را عباد صالح به ارث خواهند برد و آن روز نزدیک است.